بدان اعزک الله که: سکْر و غلبه عبارتی است که ارباب معانی کرده اند از غلبۀ محبت حق تعالی و صحْو عبارتی از حصول مراد و اهل معانی را اندر این معنی سخن بسیار است، گروهی این را بر آن فضل می نهند و گروهی بر خلاف.
آنان که سکْر را بر صحْو فضل نهند و آن ابویزید است، رضی الله عنه، و متابعان او گویند که: صحْو بر تمکین و اعتدال صفت آدمیت صورت گیرد و آن حجاب اعظم بود ازحق تعالی و سکْر بر زوال آفت و نقص صفات بشریت و ذهاب تدبیر و اختیار وی، و فنای تصرفش اندر خود به بقای قوتی که اندر او موجود است به خلاف جنس وی، و این ابلغ و اتم و اکمل بود؛ چنان که داود علیه السلام اندر حال صحْو بود، فعلی از وی به وجود آمد، خداوند تعالی آن فعل را به وی اضافت کرد و گفت: «و قتل داود جالوت (۲۵۱/البقره)، و مصطفی صلی الله علیه اندر حال سکْر بود، فعلی از وی به وجود آمد، خداوند تعالی آن فعل را به خود اضافت کرد؛ قوله، تعالی: «وما رمیْت اذ رمیْت ولکن الله رمی (۱۷/الأنفال).» فشتان ما بین عبد و عبد! آن که به خود قایم بود و به صفات خود ثابت، گفتند: «تو کردی»، بر وجه کرامت و آن که به حق قایم بود و از صفات خود فانی، گفتند: «ما کردیم، آن چه کردیم.» پس اضافت فعل بنده به حق نیکوتر از اضافت فعل حق به بنده؛ که چون فعل حق به بنده مضاف بود بنده به خود قایم بود و چون فعل بنده به حق مضاف بود به حق قایم بود؛ که چون بنده به خود قایم بود، چنان بود که داود را صلی الله علیه یک نظر به جایی افتاد که می نبایست، تا دید آن چه دید و چون به حق قایم بود چنان بود که مصطفی را صلی الله علیه یک نظر افتاد هم از آن جنس، زن بر مرد حرام شد؛ از آن چه آن در محل صحْو بود و این در محل سکْر.
و باز آنان که صحْو را فضل نهند بر سکْر و آن جنید است، رضی الله عنه و متابعان وی گویند: سکْر محل آفت است؛ از آن چه آن تشویش احوال است و ذهاب صحت و گم کردن سر رشتۀ خویش و چون قاعدۀ همه معانی طالب باشد یا از روی فنای وی، یا از روی بقای وی، یا از روی محوش یا از روی اثباتش چون صحیح الحال نباشد فایدۀ تحقیق حاصل نشود؛ از آن چه دل اهل حق مجرد می باید از کل مثبتات، و به نابنایی هرگز از بند اشیا راحت نباشد و از آفت آن رستگاری نه.
و ماندن خلق اندر چیزها بدون حق، بدان است که چیزها را چنان که هست می نبینند، و اگر بینندی برهندی. و دیدار درست بر دو گونه باشد: یکی آن که ناظر اندر شیء به چشم بقای آن نگرد و دیگر آن که به چشم فنای آن. اگر به چشم بقا نگرد مر کل را اندر بقای خود ناقص یابد؛ که به خود باقی نی اند اندر حال بقاشان، و اگر به چشم فنا نگرد، کل موجودات اندر جنب بقای حق فانی یابد و این هر دو صفت از موجودات مر او را اعراض فرماید. و آن آن بود که پیغمبر گفت صلی الله علیه و سلم اندر حال دعای خود که: «اللهم أرنا الأشْیاء کماهی.» از آن چه هر که دید آسود و این معنی قول خدای است، عز وجل: «فاعْتبروا یا اولی الأبْصار (۲/الحشر)» و تا ندید آزاد نگردد.
پس این جمله جز اندر حال صحْو درست نیاید، و مر اهل سکْر را از این معنی هیچ آگاهی نه؛ چنان که موسی علیه السلام اندر حال سکْر بود، طاقت اظهار یک تجلی نداشت از هوش بشد؛ و رسول صلی الله علیه اندر حال صحْو بود، از مکه تا به قاب قوسین در عین تجلی بود و هر زمان هشیارتر و بیدارتر.
شربت الراح کأْسا بعْد کأس
فما نفد الشراب وما رویت
و شیخ من گفتی و وی جنیدی مذهب بود که: سکْر، بازیگاه کودکان است و صحْو، فناگاه مردان.و من که علی بن عثمان الجلابی ام، می گویم بر موافقت شیخم رحمة الله علیه که: کمال حال صاحب سکْر صحْو باشد و کمترین درجه اندر صحْو، رویت بازماندگی بشریت بود. پس صحْوی که آفت نماید، بهتر ازسکری که عین آن آفت بود.
و از ابوعثمان مغربی رحمةالله علیه حکایت آرند که: اندر ابتدای حالش بیست سال عزلت کرد اندر بیابانها؛ چنان که حس آدم نشنید تا از مشقت، بنیت وی بگداخت، و چشمهایش به مقدار گذرگاه جوال دوزی ماند، و از صورت آدمیان بگشت. از بعد بیست سال، فرمان صحبت آمد و گفت: «با خلق صحبت کن.» با خود گفت: «ابتدا صحبت با اهل خدای و مجاوران خانۀ وی کنم تا مبارک تر بود.» قصد مکه کرد. مشایخ را به دل از آمدن وی آگاهی بود، به استقبال وی بیرون شدند. وی را یافتند به صورت مبدل شده و به حالی که به جز رمق خلقت بر وی چیزی نامانده. گفتند: «یا باعثمان، بیست سال بر این صفت زیستی که آدم و ذریاتش اندر روزگار تو عاجز شدند. ما را بگوی، تا چرا رفتی و چه دیدی و چه یافتی و چرا باز آمدی؟» گفت: «به سکری رفتم و آفت سکْر دیدم، و نومیدی یافتم و به عجز باز آمدم.» جملۀ مشایخ گفتند: «یا با عثمان حرام است از پس تو بر معبران، عبارت صحْو و سکْر کردن؛ که تو انصاف جمله بدادی و آفت سکْر باز نمودی.»
پس سکْر جمله پنداشت فناست در عین بقای صفت، و این حجاب باشد و صحْو جمله دیدار بقا در فنای صفت و این عین کشف باشد.
و درجمله اگر کسی را صورت بندد که سکْر به فنا نزدیک تر بود از صحْو، محال باشد؛ از آن چه سکْر صفتی است زیادت بر صحْو، و تا اوصاف بنده روی به زیادتی دارد بی خبر بود، و چون روی به نقصان نهد آنگاه طالب را بدو امیدی باشد.
و این غایت مقال ایشان است اندر صحْو و سکْر.
و از ابویزید رضی الله عنه حکایتی آرند مقلوب، و آن آن است که: یحیی ابن معاذ رضی الله عنه بدو نامه ای نبشت که: «چه گویی اندر کسی که به یک قطره از بحر محبت مست گردد؟» بایزید رضی الله عنه جواب نبشت که: «چه گویی در کسی که جملۀ دریاهای عالم، شربت محبت گردد همه را درآشامد و هنوز از تشنگی می خروشد؟»
و مردمان را صورت بندد که یحیی از سکْر عبارت کرده است و بایزید از صحْو، و برخلاف این است؛ که صاحب صحْو آن باشد که طاقت قطره ای ندارد و صاحب سکْر آن که به مستی همه بخورد و هنوز دیگرش باید؛ از آن چه شرب آلت سکْر باشد، جنس به جنس اولی تر و صحْو به ضد آن باشد با مشرب نیارامد.
اما سکْر بر دو گونه باشد: یکی به شراب مودت ودیگر به کاس محبت و سکْر مودتی معلول باشد؛ که تولد آن از رویت نعمت بود و سکْر محبتی بی علت بود؛ که تولد آن از رویت منعم بود. پس هرکه نعمت بیند، بر خود بیند خود را دیده باشد و هر که منعم بیند به وی بیند، خود را ندیده باشد، اگرچه اندر سکْر باشد سکرش صحْو باشد.
و صحْو نیز بر دو گونه است: یکی صحْو به غفلت، و دیگر اقامت بر محبت.
و صحْوی که غفلتی بود آن حجاب اعظم بود و صحْوی که محبتی بود آن کشف ابْین بود. پس آن که مقرون غفلت بود اگرچه صحْو باشد سکْر بود و آن که موصول محبت بود اگرچه سکْر بود صحْو باشد. چون اصل مستحکم بود صحْو چون سکْر بود و سکْر چون صحْو و چون بی اصل بود همچنان.
و فی الجلمه صحْو سکْر اندر قدمگاه مردان به علت اختلاف معلول باشد، و چون سلطان حقیقت روی بنماید، صحْو و سکْر هر دو طفیلی نماید؛ از آن چه اطراف این هردو معانی به یک دیگر موصول است و نهایت یکی بدایت دیگر یک باشد ونهایت و بدایت جز اندر تفاریق صورت نگیرد و آن چه نسبت آن به تفرقه باشد،اندر حکم متساوی باشد و جمع نفی تفاریق بود. و اندر این معنی گوید:
إذا طلع الصباح بنجْم راح
تساوی فیه سکْران وصاح
و اندر سرخس دو پیر بودند: یکی لقمان و دیگر ابوالفضل حسن، رحمة الله علیهما. روزی لقمان به نزدیک ابوالفضل اندر آمد، وی را یافت جزوی اندر دست. گفت: «یا اباالفضل، اندر جزو چه جویی؟» گفت: «همان که تو اندر ترک وی.» گفت: «پس خلاف چراست؟» گفتا: «خلاف تو می بینی که از من می بپرسی که چه می جویی. از مستی هشیار شو و از هشیاری بیزار گرد، تا خلاف برخیزدت، بدانی که من و تو چه می طلبیم.»
پس طیفوریان را با جنیدیان این مقدار خلاف رود که یاد کردیم، و اندر معاملات، مطلق، مذهب وی ترک صحبت و اختیار عزلت بود و مریدان را جمله این فرماید و این طریقی محمود و سیرتی ستوده است اگر به سر شود. و هواعلم.